-
390
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1393 02:38
هنوز باید خیلی چیزا یاد بگیرم..یاد بگیرم وقتی که کارا بد پیش میره حتما یه جای کار ایراد داره...امروز اصن هیچی خوب نبود..هر چی اپلای کردم هیچ جوابی نگرفتم..باید کرایه خونه بدم و خونه جدید برم و امتحان بدم..تز تموم کنم..این همه کارو نمیدونم چطوری باهم انجام بدم؟ یه روش دفای کوییت کردن هس..ای بابا
-
389
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 18:56
خوبه که حداقل وقتی اوورفلو میکنم اینجا رو دارم حوصله هیچکسی رو ندارم شدید احساس تنهایی میکنم..خیلی خیلی زیاد این زندگی نبود که من میخواستم :( بخش احساسی یم خیلی بهش میدون دادم و به کارا گند زده و حالال باید درست بشه یه چیزایی اصن تعادل روحی ندارم :( یه لحظه خوبم و یه لحظه داغون..میخوام که سلف ریپیرم دوباره کار کنه...
-
388
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 23:00
همون وسط خونه زدم زیر گریه..زار زدم..برگشتم تو اینه به چشمام نگاه کردم و بازم زار زدم..زل زدم و باز زار زدم بند هم نمیومد..واسه همه وقتایی که پدر رو از دست داده بودم..واسه فاصله هایی که نمیتونم پرشون کنم..واسه گندایی که توی کار زده بودم..وقتی کسی نیست دلداریت بده ناخودآگاه مجبوری خودت به خودت دلداری بدی..اروم...
-
387
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 00:54
هیشکی خال و حوصله عید و تبریک سال نو رو نداشت..ناهار خوردیم با هم ولی خوب دیگه وقتی سال تحویل میشه نیمشه که دیگه همدیگه رو بغل نکنی و بهم بوس ندی و ناشکر باشی از اینکه باهم هستی..درسته که جای بابا خالیه و هیج عیدی بدون اون خال و هوای عیدو سال جدید رو نداره و هیچ وقت اون عیدایی که با بابا داشتیم تکرار نمیشه ولی دلم...
-
386
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 03:48
مکتوب کردن همه چیز فایده نداره..یه مسیج تو باعث میشه من دوباره همه چیز یادم بیاد..هی هر دفعه جلو چشمم بیاد که راحتِ راحت تو رو از دست دادم....ادمی که دارم باهاش حرف میزنم سهم من نیست...شوهر یکی دیگه هست..پدر بچه یکی دیگه میشه..من چطور میتونم باهات حرف بزنم؟ چطور واسم عادی بشی؟ به این چیزا فکر نکردی لعنتی؟ همه چیز به...
-
385
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 04:12
در سوگ عشق از دست رفته...تحمل ندارم تا اخر عمرم تو فکر یه عشق از دست رفته باشم..ترجیح میدم خیلی چیزا رو فراموش کنم تا به خاطرش تا اخر عمرم حسرت بخورم حوصله خاطره نویسی ندارم الان..بار شونصدم هست که داریوش داره پلی میشه..این وقتا باید بگذره..دلم میخواد دست بکنم تو حلقم زندگی رو بالا بیارم.. برو به سلامت..لت می موو آن
-
384
جمعه 14 مهرماه سال 1391 18:57
نمیدونم..چرا همه نطق هام با نمیدونم شروع میشه؟ خوب خیلی چیزا رو نمیدونم..الان اهمیتی نداره..هر چی بیشتر میگذره میفهمم که واقعا عاشقم بوده و من چقدر کوتاهی کردم توی این رابطه..الان که تموم شده و فهمیدم ..واقعا سخته..دلم میخواد برگرده..ولی اون حسابی ازم بریده و هیچ راهی واسه برگشت نذاشته..چرا اخه؟؟؟ پ.ن خیلی خوبه اطاقم...
-
383
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 17:40
بی حسم..داره حالیم میشه که چی شده..توییتر نمیخوام باشم..میخوام فقط بیرون از زندگیم باشه..همین زندگی و دیگر هیچ
-
382
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 01:06
من واقعا مریضم..میخوام زودتر خوب بشم..این روزا زودتر تموم بشه لطفا پ.ن چرا همچین پا میذارین تو زندگی ادم که بعد که میرین جاتونو نشه پر کرد؟
-
381
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 01:28
هوف...چقدر همه چیز زود تغییر میکنه مثل اینایی که پرستارن هر روز نبض دلمو میگیرم ببینم در چه حاله خوشحالم که قابلیت ویژه ای در فکر نکردن دارم ولی بازم.. زودتر از اینا میدونستم که دیگه مثل قبل نیست ولی.. ولش کن..زندگیه دیگه..حال و حوصله نوشتن هم نمیمونه
-
380
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 20:46
دومین سالگرد بابا؟ هنوزم منتظرم که یه روز برگردی پیشمون...هنوزم فکر میکنم رفتی سفر..حس نبودنت توی این کلمه ها نمیگنجه.. :( پ. س : این اردیبهشت لعنتی...فردا هم...مدتهاست دل توی دلم نیست..انگار سرنوشتمون رو توی این اردیبهشت لامصب میدوزن
-
379
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 00:22
خیلی خوبه که موقع بودن باهات لازم نیست خودمو تغییر بدم..نگران چیزی باشم چندتا از این آدما ممکنه واسه آدم باشن؟
-
378
جمعه 30 دیماه سال 1390 03:31
نبودنت فقط نبودن یه اسم نیست..نبودنت رو نمیدونم به چی میشه تشبیه کرد..فعل گذشته هنوز واست نمیتونم استفاده کنم بابا..بمیرم که چقدر اذیت شدی..هنوز حس روزایی که بودی رو خوب یادمه بابا..اگه مامان و فری نبودن نمیدونم چطوری میشد این درد سنگین رو تحمل کرد....حس خالی بودن دارم بابا..من واست دختر خوبی بودم بابا؟
-
377
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 20:59
شدیدا احساس تنهایی میکنم....همون راهیه که خودم انتخاب کردم....
-
376
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 14:37
مهم نیست چقدر وقت واسه با هم بودن داریم، واسم همین مهمه که وقتی باهاش هستم خوشحالم و احساس آرامش دارم..همین
-
۳۷۵
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 00:07
خبر فوت یکی از اقوام الان رسید..اصلا ناراحت نیستم و واسش فاتحه هم نمیفرستم..مردن واسش زود بود..واقعا که مرگ واسه بعضیا کمه
-
۳۷۴
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 01:21
۲/۲/۹۰ خودمو با اهنگ و نقاشی دارم خفه میکنم..بلکه این شب رو تا صبح برسونم..
-
۳۷۳
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 01:25
زندگی همینه دیگه؟ها؟ قضیه جدیه؟
-
برای پدر نازنین
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 00:40
اولین عیدی هست که بدون تو سال جدید رو شروع میکنیم، امشب هممون بغض داشتیم و یه دفعه همش با هم شکست..پارسال رو یادته؟ تازه از بیمارستان مرخص شده بودی و چقدر همه خوشحال بودیم از اینکه پیشمون هستی..هر سال دعای سرعیدم این بود که سال بعد هم همین موقع ههمون دور هم باشیم...نمیدونم چرا پارسال این دعا دیگه براورده نشد حس خوبی...
-
۳۷۲
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 13:16
چه فایده ادمایی که باید باشن نیست و اونایی که هستن بودنشون با نبودنشون فرقی نمیکنه؟ این میشه که ادم فکر میکنه این زندگی نیست که میخواسته و باید یه چیزایی تغییر کنن..هر چند اولش سخت هست ولی خوب دیگه مگه ادم چندبار قرار هست زندگی کنه؟هوم؟
-
۳۷۱
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 22:59
نمیدونم به خاطر قرص اهنِ هست که خوردم یا ناراحتی..در هر صورت تو دلم دارن رخت میشورن
-
۳۷۰
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 19:52
فیدهایی که دیگه نمیخونم ۱- ف*یدهای ج*ن*سی*تی جدیدا یه موج جدیدی راه افتاده که هی به هر بهانه ای ملت فیدهاشونو به اعضای بدن حواله میدن و دختر و پسر هم فرقی نداره و یه حس کاذب کوول بودن به ادم دست میده. خوب شاید اینم یه سبک و سیاق نوشتن باشه و صد البته استفاده کردن ازش هم هنر خاص خودشو میخواد که اگه درست ازش استفاده نشه...
-
۲۶۹
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 00:48
نمیدونم دوس داشتن تموم شدن داره یا نه ولی بعضی وقتا یه چیزی پیش میاد که به خودت اجازه نمیدی دیگه یکی رو دوس داشته باشی وقتی ببینی اون دوس داشتنشو با یکی دیگه ابدی کرده و..؟ چیزی واسه فکر کردن میمونه؟ هیچ وقت گذشته، به جز توی بعضی موارد ، واسم اهمیت نداشته..اعتراف میکنم دوس داشتن میلاد همیشه جزء بکگراند ذهنم بوده، نه...
-
۲۶۸
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 21:56
لعنت به جایی که واسه هر لحظه ی بودن باهاش باید ترس و لرز داشته باشی
-
۲۶۷
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 01:52
دوس ندارم بگم ولی بعضی ادما مثل ادامسن، هر چی بیشتر بمونن ( جویده بشن) بیشتر مزه کاغذ میدن
-
۳۶۶
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 01:19
فکر کنم دوسش دارم :)
-
۳۶۵
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 18:41
امان از ادمای بی مسئولیت..امان پ.ن : داره ... میزنه تو زندگیم
-
۳۶۴
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 13:47
چرا درک نمیکنید که اعصاب اداما ملک خصوصیتون نیست که توش جولان بدید؟
-
۳۶۳
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 21:43
شمایی که ازدواج کردی و فکر میکنی دیگه باید درو به روی خودت ببندی و جواب هیچ بنی بشری رو ندی..بعد اسمشو هم میذاری وفاداری؟؟؟؟ اخه این درسته هی بهت ایمیل بدیم، زنگ بزنیم به روی خودتم نیاری؟والا بلا نمیخوایم بخوریمت پ.ن :بیخیالش شدم و با هر بدبختی بود کارو تنهایی جمع کردم
-
۳۶۲
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 00:29
یه سندرومی هست که همه میخوان از زندگی هم سردربیارن،خواستم بگم که درکش نمیکنم