۵۰

نمیدونم چی میشه ولی یه لحظه حس می کنی که همه چیز عوض شده و تو هم باید عوض بشی

دست خودت نیست..از اثرات دیدن ادمای جدید تو زندگیم هست و اینکه خیلی خوشحالم که حتی حداقل یه بار دیدمشون و اون تاثیری رو که میتونستن روم بذارن گذاشتن..جالبه واسم که چقدر ادمها با هم فرق دارن

یه حس جدید داره تو زندگیم پیش میره که از بودنش خوشحالم

ترسامو دارم کنار میذارم، کارای ناتمومم رو قبل از نبودنم میخوام انجام بدم، نمیخوام نقش های همیشگیمو بازی کنم، نقشم عوض شده، یه حس خوب هست که داره دلگرمم می کنه

۴۹

امروز رفتم نمایشگاه، اصلا خوب نبود، هیچ کتاب خاصی نداشت..تا دلتون بخواد کتاب روانشناسی مسخره داشت..یا کتابای حال بهم زن دیگه..یا مثلا اومده بودن از جورج اورل 1984 رو فقط گذاشته بودن یا یه دونه کتاب از فصیح یا یکی از فرهاد جعفری..جز خستگی و یه کتاب عمران صلاحی و یکی دو تا کتاب زبان چیزی نخریدم...حسش نیست درموردش چیز بیشتری بگم..کتاب خریدن اینجوری اصلا حال نمی ده..همون کتابفروشی سر خیابون رو ترجیح می دم

 

۴۸

اوکی اوکی

میدونم خیلی بداخلاقم..نمیخواد یادآوری کنی