۳۴

شاکی هستی که چرا اینقدر بی تفاوتم...تقصیر خودته..اون موقع که باید در کنارم می بودی نبودی...فکر نمی کنم واسه کسی که وقتایی که لازم بود باشه ولی نبود الان چیزی کم گذاشته باشم! بی خیال...الان کم رنگی که خوب جواب داده...


کاش قبل از این که حرف میزدی فکر میکردی که اون حرفت رو اون چه اثری میذاره که مجبور نشی سعی کنی اشتباهتو جبران کنی....از این کلمه آدم بودن حالم بهم می خوره...حداکثر کاربردش یه ژست روشن فکرانه هست!


الان کم کم آماه میشم برم آخر دنیا...فکرش حداقل هیجان انگیزتر از وضعیت الان هست...



۳۳

الان همه ابعد زنگ رو واسه خودم زر سوال بردم..تقریبا چزی از اعتقادای قدیمم یادم نمونده..وقتب بعضی چیزهای قدیمی دوباره  وارد زندگی الانم میشن یادم میاد که خیلی فاصله گرفتم از چیزی که بودم...اینجوری هم بد نیست..بعضی وقتا لازمه واسه اینکه بتونم خودم جلو ببرم...ولی نمیدونم به قیمتش می ارزه یا نه...در هر صورت باید از یه چیزی بگذری تا به یه  مرحله جدید برسی

ولی اینجوری فکر کنم  تا چند وقت دیگه صدای دور و بریهام در بیاد ....ولی بعضی وقتا بی خیالی هم لازمه...

پ.ن. نوشتن این پست اصلا بهم نچسبید....

۳۲

چه خوب که یه جایی رو دارم که هی غر بزنم!

خوشبختانه یا متاسفانه تبدیل شدم به بی تفاوت ترین شخصیت ورژن خودم در طول زندگیم!


که باعث شده یکی از مهم ترین تصمیم های زندگیم رو بتونم بگیرم....میدونم شاید بعدا پشیمون بشم ولی الان واقعا فکر میکنم از عهدش بر میام..تازه یه تصمیم جدید هم واسه تو گرفتم...

دیگه حتی تو هم واسم مهم نیستی. از اون موی باریکی که خودت گفتی رد شدی منم رد شدم...تازه مساوی شدیم!

راحت تر از اون چیزی که فکرشم می کنی من move on کردم..تو رو نمی دونم ولی فکر نکنم این دیگه بعد از این مشکل من باشه....ولی امیدوارم تو هم همین جوری باشی...

 به یه حس کورت ونگاتی احتیاج دارم...یا شایدم غریبه ی کافکا....