-
۳۳۱
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 23:04
اصلا قابلیت اینو الان دارم که جهان هستی رو زیر سوال ببرم..تو دیگه کی هستی
-
۳۳۰
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:01
زمان زیادی نیست..همش 6 سال پیش برگردیم عقب..همین ..اونجا زمان وایسه پ.ن: میدونم همچین چیزی نمیشه..ارزو بود فقط..ارزو ها براورده نمیشن..میشن؟
-
۳۲۹
جمعه 18 تیرماه سال 1389 18:47
-ایشون چه نسبتی با شما دارن؟ -ایشون نقطه عطفم هستن
-
۳۲۸
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 03:14
ابن واقعیت قبول کردنی نیست..این که "پدر" م دیگه توی زندگیم وجود نداره باشه حقیقتیه که دلم نمیخواد هیچ وقت قبول کنم :(
-
۳۲۷
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 15:11
بیاین کلک همو بکنیم
-
۳۲۶
جمعه 11 تیرماه سال 1389 02:43
بیاین بیقرار بشیم
-
۳۲۵
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 20:51
دوست دارم ولی مجبورم فراموشت کنم..جمله تلخیه
-
۳۲۴
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 01:11
خیلی نامردی!!قرار نبود این قدر زود ما رو تو جریان خودت بندازی..با شما نیستم ..با روزگار بودم
-
۳۲۳
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 19:14
همیشه روراستی رو تحسین میکنم..به خصوص روراستی با خودم اعتراف میکنم که تحمل این قضیه از حد من خارجه در ظاهر روی خودم نمیاوردم ولی واقعا این شرایط جدید خیلی غیرعادی و سخته کاش میشد هیچ کس این روزای تلخ رو تجربه نکنه همونقدر که من به خانواده ام این روزا احتیاج دارم اونا هم به من احتیاج دارن..بدون هم نمیتونیم این بار...
-
۳۲۲-->برای پدر
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 23:10
هر روز روز توست...همیشه بهترین بودی گفتن نداره که دلم واسه مهربونیات یه ذره شده کاش مثل تو بشم
-
۳۲۱
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 21:58
تلاش نکن..نمیتونی بفهمی...زن نیستی خیلی چیزا رو بفهمی
-
۳۲۰
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 15:50
ناراحتم یا خوشحال؟ مهمه یا نه؟ گیجم دلم مور مور میشه..هر دفعه که یه دلخوشی رو از دست میدم دلم مورمور میشه :( برم کمی brainstorming با خودم پ.ن:سعی نمیکنم خودمو با چیزی سرگرم کنم...در موردش به اندازه کافی فکر میکنم تا بلاخره با خودم کنار بیان و بگم به درک و موضوع واسه همیشه واسم خاک میشه "به درک"ها نقطه عطف...
-
۳۱۹
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 15:52
داشتم به روزایی دانشگاه فکر میکردم..تقریبا ازش چیز زیادی یادم نمیاد اینجوریم..اونقدر فکر نمیکنم که همه چیز یادم بره..حتی خاطره های خوب واسه خودم عادت خوبیه..اینجوری همیشه جا واسه زمان حال داری پ.ن1: زندگی اون لحظه هاییه که با فکر نکردن بهشون بازم همیشه یادت بیان..بقیه اش اسپمه
-
318
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 22:37
منتظرم این روزا تموم بشه...برمیگردی مگه نه؟ :(
-
۳۱۷
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 16:28
چیز زیادی ازش لازم نیست بدونی تا عاشقش بشی
-
۳۱۶
شنبه 29 خردادماه سال 1389 00:46
تعارف چرا..دقیقا دلم میخواد الان جای این بچه همسایمون بودم که داره از ته دلش جیغ میزنه
-
۳۱۵
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 00:26
هیچ وقت فکر نمیکردم این روزا به این نزدیکی باشه پ.ن: وقتایی که باید صبورترین باشی
-
314
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 02:16
باید مغزمو عادت بدم تو موقعیت های یونیک زودتر واکنش نشون بده
-
۳۱۳
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 23:23
کم میارم..دست خودم نیست..کم میارم نه چنان خفته ای که برخیزی... نه چنان رفته ای که بازآیی
-
۳۱۲
شنبه 22 خردادماه سال 1389 23:47
به قول دوستی یادم باشه که امروز دل هایی رو رنجوندم
-
۳۱۱
شنبه 22 خردادماه سال 1389 23:46
جدی خدا از بنده هات چی توقع داشتی؟ ما واسه ما هستیم یا ما واسه تو یا تو واسه ما؟
-
۳۱۰
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 00:27
دلیلی واسه کارم ندارم دوس دارم اینو به عنوان اخرین یادگاری بهت بدم..همین پ.ن1: عادت کردن به روزای بی تو ؟سخته سخت پ.ن2: مخاطب جمله هام کاملا متفاوت هستند
-
۳۰۹
شنبه 15 خردادماه سال 1389 23:43
نمیدونم چرا ولی وقتی خبر ازدواج فلانی و ایکس رو میشنوم بعد از خوشحال شدن واسه جفتشون دلم میگیره..دست خودم نیست از این گذر زمان دلم میگیره..از این عوض شدن نسلها.. واینکه داریم ادم بزرگه میشیم..دست خودم نیست دلم میگیره
-
۳۰۸
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 00:08
بعضیا کلا افریده شدن واسه غر زدن اعصاب خودتون هیچی تر میزنین به اعصاب بقیه
-
۳۰۷
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 18:28
اینکه بعد از اینهمه سال زندگی کردن بعضی اداب اجتماعی ساده رو نمیدونه باید به زندگیش شک کنه
-
۳۰۶
جمعه 7 خردادماه سال 1389 17:34
حقیقت زندگی رو هر روز توی ایینه میبنم
-
۳۰۵
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 23:49
انگشت اشاره رو برد به سمت اسمون گفت جاش اونجا نیست..دستشو مشت کرد کوبید روی قلبش..گفت جاش اینجاست
-
۳۰۴
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 00:33
اول شوکه میشم بعدش شک میکنم بعد معتقد میشم درسته بعد خیره میشم و صبر میکنم واکنش هام خودشونو نشون بدن بعد یادم میاد که من قرار نبوده حسم بهش اینجوری باشه..امان از قرارهای نانوشته با خودم پ.ن: واقعا نمیدونم چرا توی این وضعیتم به فکر تو میفتم؟نباید..نباید این قرار این دفعه رو نوشتمش که یادم بمونه
-
۳۰۳
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 03:54
از همه حرفایی که تو دلم هست..همشونو تایپ میکنم..نصفشونو بعد از تایپ و دوباره خوانی حذف میکنم نهایتن بعضیاش اصلا پابلیش نمیشن یا بعضیاش دوباره از اول ادیت و اپدیت میشن..مثل الان... اینکه عادت کنی حرفاتو واسه خودت نگه داری خوبه
-
۳۰۲
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 01:17
داری وابستگیهامو میگیری که چی؟ میدونم منظورت چیه و چی میخوای بهم بگی...