-
4
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 02:34
حوصله یاهو مسنجرو ندارم. میخوام ادامه کتابامو بخونم ولی ته دلم یه چیزی داره قلقلکم میده. اه کاش حداقل روز بود میزدم بیرون، پیاده روی...یا کتاب فروشی..اونجا یکی از جاهایی هست که احساس امنیت میکنم..حداقل راحت میتونم ساعتها کتابا رو ورق بزنم، و افکار بی سرو سامونم رو متمرکز کنم...این روزا با "آنتون روکانتن" تهوع سارتر...
-
3
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 01:00
الان به شدت احساس تنهایی میکنم...مخصوصا گوش کردن به آهنگ مورد علاقه ام هم به شدتش افزود..امیدوارم خوردن کیک پنیری که درست کردم بهترش کنه...
-
2
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 01:22
برو بابا دلت خوشه این تو بمیری از این تو بمیریا نیست. خودت رو سر کار گذاشتی یا منو؟! فکر کردی همه دنیا معطل تو هستند که منم معطل تو باشم؟ خیلی نگران این موضوع بودی یه زنگ میزدی، دقیقه ای 40 تومن بیشتر نیست. بهتر از ماست مالی کردنه! منو باش که فکر میکردم تو... بیخیال. خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنی فراموشت...
-
1
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 00:51
معتقد نیستم که هر چیزی یه مقدمه باید داشته باشه، از کتابایی هم که مقدمه شو خیلی کشش میدن بدم میاد مثل کتابای مارکز مخصوصا اون کتاب صد سال تنهایش که واقعا حوصله منو سر برد. الانم حوصله ندارم جملات زیبا سر هم کنم ، هر روز شعر و جملات قصار توی وبلاگم بذارم که بازدید کننده داشته باشه. فقط میخوام یه جایی باشه که بدون دغدغه...