1

معتقد نیستم که هر چیزی یه مقدمه باید داشته باشه، از کتابایی هم که مقدمه شو خیلی کشش میدن بدم میاد مثل کتابای مارکز مخصوصا اون کتاب صد سال تنهایش که واقعا حوصله منو سر برد. الانم حوصله ندارم جملات زیبا سر هم کنم ، هر روز شعر و جملات قصار توی وبلاگم بذارم که بازدید کننده داشته باشه. فقط میخوام یه جایی باشه که بدون دغدغه فکرامو توش بنویسم...

وسطای کتاب "خداحافظ گاری کوپر" هستم. لنی رو دوست دارم ولی این وسطا داره مثل بقیه میشه و آزادی از قید تعقش رو از دست میده..کتاب بدی نیست، حداقل موضوعش تازه و جالب بود.
این شبکه های MBC هم که امشب فیلم خوب نداشت. فقط ghost whisper رو دیدم که جالب بود . خداخدا کردم که MBC2 حداقل یه فیلم سرگرم کننده داشته باشه ولی اون یه فیلم مسخره داشت. داستان یه مردی بود که صدای راوی داستان رو میشنید و از اون طریق میتونست بفهمه که چه اتفاقی قراره بیفته. آها اسمش هم stranger then fiction بود. جذبم نکرد. ارزش نگاه کردن نداشت. خاموشش کردم.
توی این عید هم نتونستم یه کتاب خوب پیدا کنم و بخونم. شاید بتونم کتاب کنت مونت کریستو ادامه بدم. سبکش مثل کتابای ژول ورن هست. حس کتاب خوندن بچگی بهم دست داد. احتمالان میتونم خوندنش رو ادامه بدم...
این روزا دیگه چیزی واسم زیاد اهمیت نداره. چیزی سرگرمم نمیکنه.فکر کنم افسردگی دارم میگیرم!
حداقل امیدوارم امشب خواب جالبی ببینم...شب خوش!