۳۵۸

dude! i think it is the time to reread the dale Carnegie books again!

۳۵۷

قبل از اینکه سوار ماشین بشم متوجه مردی میشم که با زور و دست فرمون دادن مسئول کارت پارک میخواد به زور ماشینوشو پشت سر ماشین من بزنه..بهش علامت دادم که میخوام برم ..راننده هم ماشینوشو که تا نصفه توی جای پارک رفته بود ول کرد و نشست..همین که خواستم بیام بیرون دیدم جا ندارم از توی اینه بهش علامت دادم که بیاد برون که من بتونم دنده عقب بگیرم..حالیش نبود..دستشو گذاشته بود روی بوق که چرا نمیری..یه چند بار واسش بوق زدم که یعنی برو بیرون بازم نمیفهمید و هی بوق میزد...منم که تمام روز دنبال یه فرصت بودم که دق دلیمو سر یکی دربیارم با عصبانیت پیاده شدم گفتم چه خبره اینهمه بوق میزنی گفت خوب خانوم کار و زندگی داریم میخوایم بریم..گفتم مگه من بیکارم..دارم میگم لطف کن ماشینتو بیار بیرون تا من بتونم دنده عقب بیام..این مسئول کارت پارک هم که انگار عصبانی شدن یه خانوم واسش از عجایب بود و فکر میکرد که الانه یارو بیاد منو بزنه! هی میخواست با صلوات کار درست کنه گفت خانوم صلوات بفرس..گفتم ماشین بنده که بال نداره،باید بتونم بیام بیرون یا نه..دوباره اون راننده گفت خانوم ما کار داریما..گفتم بله..بنده بیکاررم که وایسم با شما جر و بحث کنم...ماشینتو کج تر کن که جا داشته باشم برم بیرون..فقط بوق زدن بلدین...یه راننده دیگه هم که کمین کرده بود واسه جای پارک من، از ماشینش پیاده شد و گفت خانوم راس میگه خوب جابجا کن ماشینو..راننده اولیه هم با غرولند و اوقات تلخی مجبور شد ماشینشو بیاره بیرون..جوری هم نگام کرد که یعنی چه معنی داره زن پشت ماشین بشینه و رانندگی کنه و تازه صداشو هم واسه من بلند کنه..برو توی اشپزخونه ات

منم که دیگه حوصله جر و بحث نداشتم سوار ماشین شدم و با اسکورت مسئول کارت پارک و راننده دومیه اومدم بیرون  و توی این فکر بودم که عصبانی شدن هم گاهی بد نیست!

۳۵۶

یعنی جدی کاری هست که من انجام بدم تو انجام ندی؟

روی کارام بیشتر از ناموسم تعصب دارم..گفته باشم

یکم سعی کن متفاوت باشی