۳۰۶

حقیقت زندگی رو هر روز توی ایینه میبنم

۳۰۵

انگشت اشاره رو برد به سمت اسمون گفت جاش اونجا نیست..دستشو مشت کرد کوبید روی قلبش..گفت جاش اینجاست


۳۰۴

اول شوکه میشم

بعدش شک میکنم

بعد معتقد میشم درسته

بعد  خیره میشم و صبر میکنم واکنش هام خودشونو نشون بدن

بعد یادم میاد که من قرار نبوده حسم بهش اینجوری باشه..امان از قرارهای نانوشته با خودم

پ.ن: واقعا نمیدونم چرا توی این وضعیتم به فکر تو میفتم؟نباید..نباید

این قرار این دفعه رو نوشتمش که یادم بمونه