۱۷۳

بیخود زور نزن ..میدونی بهت توجهی دیگه ندارم..بیخود اینجوری حس میکنی..بیخود میکنی دلت تنگ بشه..هر چی بود مربوط به گذشته بوده..هر احساسی هم بوده مربوط به قبل هست..الان در زمان حال هستی..به من و احساسم در گذشته احترام بذار و بذار اون چیزیایی که بوده همونجوری بمونه..رونوشت به خودم

وجودشو نمی خوام انکار کنم..ولی وجودش مربوط به قبل هست..همین الانم برگرده که قرار نیست همچین اتفاقی بیفته اون حسایی که بوده دیگه نیست..وقتی این حس ها از بین برن دیگه برنمیگردن...خودتم اینو خوب میدونی..پس بیشتر از این مزاحم کارام نشو..برو کنار

۱۷۲

میدونی خسته شدم از اینکه با خودم فکر و خیال کنم که این حرفت در مورد من بود یا نه

خط باید مشخص باشه..یا اینوری یا اونوری

باید باهاش روبرو شد..چه خوب..چه بد..ایشالا تجربه بعدیت درس بشه

۱۷۱

سخته ولی حس میکنم شدنیه

بسه..هر چی دور خودم گشتم...شجاعتتم کجا رفته؟ میخوام یه زندگیه واقعی واسه خودم داشته باشم..میخوام تو واسم عادی بشی

درسته الان خیلی ناراحتم ولی واقعیت باید پیش بره..زندگی داره پیش میره و من بیشتر از این نمیتونم منتظرش بذارم