27

اومدم اینجا غر بزنم..ولی قبلش چند تا وبلاگو خوندم که ببینم دنیا دست کیه ولی چیزی بیش از غر زدن توش پیدا نکردم!
طور که از غر زدن خودم پشیمون شدم!
چقدر از این ژست های روشن فکری بدم میاد، اگر چه خودم هم بعضی وقتا فکر کنم ژست روشن فکریم گل میکنه..
امروز روز جالبی بود، واسه زنده کردن یه سری خاطره :)
چه قدر زندگی سریع پیش میره، فعلا خیال عوض کردن دنیا از سرم افتاده! ببینیم چی پیش میاد...
چقدر پراکنده گویی کردم....چقدر خوابم میاد

26

هم...م..م...م..
چه قدر همه چیز داره عوض میشه...همه چیر با سرعت سرسام آوری داره سپری میشه و من هنوز توی تصمیمات مهم زندگیم موندم....فقط اینو مطمئنم که فعلا نمی خوام درسمو ادامه بدم..اگرچه درس خوندن رو خیلی دوست داشتم ولی انقدر دوره کارشناسیم اذیت شدم که فعلا درس زده شدم و به هیچ وجه قصد وقت گذاشتن روی درس واسه ارشد رو ندارم...اگه فرصتی بود حتما توی دانشگاه های خارج از ایران ادامه تحصیل میدم...اگر چه توی رفتن و نرفتنم هم موندم...این احساسات خانواده دوستی! بدجوری منو قلقلک میده.....

25

خیلی جالبه، نمیدونم شاید نباشه..
ولی این که بتونی به حرفای یه نفر گوش کنی که بتونه از دردها و از رنجهاش بگه و خیلی با ارزشه.ارزشش هم فقط به خاطر این نمیدونم که میتونی حس خوبی به طرف القا کنی بلکه این حس مثبت هم به تو منتقل بشه...
خیلی از آدمها کار خوب رو به خاطر خودشون انجام میدن ، نمیخوام ارزش کارهاشونو زیر سوال ببرم اصلا ...منظورم اینه که این کارهای خوب هست که باعث میشه که برفرض "من" احساس خوبی داشته باشم از این کاری که انجام دادم...و باعث میشه که احساس ارزشمند بودن داشته باشم....کارای خدا خیلی با حسابه...