17

روز جالبی بود، حداقل کلی کار امشب انجام دادم، کاش همیشه اینقدر تو خونه بودم که وقت داشته باشم به کارای نیمه کارم برسم

16

بلاخره صبح خوابم برد!
چه قدر امروز روز ضد حال و زشتی بود...دوباره دیدمت..طبق معمول هر دو فراری از اینکه نگاهمون بهم گره بخوره...چیز زیادی نمونده..دیگه روزای آخره، بعدشم هر کی میره دنبال کار و زندگی خودش..زندگیه دیگه..یه روز تو میری ، یه روز من...جای خالی ما دو تا رو کسای دیگه پر میکنن، همونطوری که تو دلامون کسایی دیگه جا میگیرن..اگر چه جای هر کسی سر جاش میمونه و پیوستگیش تا بینهایت سوق پیدا میکنه..ولی واسه اینکه بتونی ادامه بدی مجبوری کمرنگش کنی...خدا رو چه دیدی؟ شاید تو هم یه نقطه عطف توی زندگی یکی دیگه باشی هر چند که دیوار تنهاییت رو ضخیم تر کنی...َنه دوست من؟

15

هه هه...بچه پاشو بخواب...فردا میان ترم ریاضی مهندسی داری...
چکار کنم، حوصلم نیست برم بخوابم. میان ترم هم زیاد واسم مهم نیست دیگه..هر چی شد، شده دیگه! چه کار کنم! بیشتر از اینم نه حال ندارم بخونم و نه وقتشو دارم....وای ی ی که چقدر کارا زیاده...هر چی بدویی آخرشم سر جای اولتی...خدا قربونت نمیشه یه چند ساعت به شبانه روزت اضافه کنی؟!